در جستجوي جمله و بهانه اي هستـمـ براي نوشتن آنچه که اکنون بر من ميگذرد ، اما جمله اي که
احــساســــات مـرا به حرکت در آورد نمے يابــمــ.

دلــمــ بـه انـدازه تمـامــ دنيـا گرفته ، دلـمــ ميخـواد بـره ، به هـر جا غيــر از اينجـا ،دلـمـ از ايـن همـه
نبـودن ، بـے معـرفتـے ، خيـلـے گرفــته.

چقدر دوست داشتــمــ يک نــفــر از من ميـپــرسيد ، چرا نگاه هــايت آنقدر غمگين استـــ ، چـــــــرا
لبــخنــدهــايتــــــ انـقدر تــلخ و بــيــرنگ استــــ ، امــا افسوس ، افسوس که هـيـچ کس نــبــود ...