پرستارمیشوم....

 

مریض که می شوی

پرستار می شوم ...

می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات

موهایت را با دستانم نوازش می کنم

می روم و قرص "ماه " را برایت می آورم!

تب که می کنی

در حوض شب پاشویه ات می کنم

حوضی که همان قرص در آن است

و پتوی نم دار ابر را رویت می کشم

دستانت را در دستم می گیرم

و تا خود صبح برایت دعا می خوانم

غصه نخور نازنین من 

تا خورشید سلام کند 

خوب شده ای ...