
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص "ماه " را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلام کند
خوب شده ای ...
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۸ ب.ظ توسط مهدیس همیشه تنها
|
جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد