كــاش گاهي خدا

از پشتـــ ابرها مي آمد

گوشمـــ را محكم ميگرفتـــ و داد ميزد:

آهــاي!بگيـــر بشين ! انقد غر نزن! همينه كه هستـــ ...

بعد يه چشمكــ ميزد و تو گوشم ميگفتـــ:

همهـ چي درست ميشه....